شاهزاده تنهایی

من،بعضی از نوشته هایم را،با "بغض" نوشتم،لطفا با "درد" بخوانید.

شاهزاده تنهایی

من،بعضی از نوشته هایم را،با "بغض" نوشتم،لطفا با "درد" بخوانید.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نمیتونم» ثبت شده است


نمیتونم بگم


کاش بعضیا میفهمیدن که از یه تنها،نپرسن چرا تنهاست...کاش میفهمیدن.

آخه میدونی....من یکم مغرورم،البته نبودمااا...شدم.

نمیتونم از دلیل تنهاییم واست بگم،نمیتونم بگم که دلیل تنهاییم یکیه که بی خبر اومد،موند،خودش رفت،ولی یادش موند.

و من،تو خیالم،خیال با اون بودن رو میبافم.

آخه میدونی من اونقدر مغرورم که نمیتونم ازش بگم...نمیتونم بگم چشمای مشکیش باعث شد مشکی رنگ مورد علاقم بشه...نمیتونم بگم حتی صدای قدمهاش،با صدای قدم های دیگران فرق داره.....

نمیتونم حتی بگم که اگر چه رفته،ولی یادش هنوووز هم...هست..

و من اونقدر مغرور شدم،که دیگه قلبم کم کم داره میشه یه تیکه،سنگ...

اینا رو نمیتونم بگم،آخه من دیگه مغرور شدم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۳۲
lonely prince