شاهزاده تنهایی

من،بعضی از نوشته هایم را،با "بغض" نوشتم،لطفا با "درد" بخوانید.

شاهزاده تنهایی

من،بعضی از نوشته هایم را،با "بغض" نوشتم،لطفا با "درد" بخوانید.

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

قلب های پلاستیکی


قلبمان که یک بار شکست،ترجیح دادیم قلب هایمان را پلاستیکی کنیم...پلاستیکی کنم تا دیگر نشکند،تا دیگر بتواند به هر سمتی"خم"شود،تا دیگر کسی نتواند در آن راه یابد...قلب هایمان راپلاستیکی کردیم،نرم و بی احساس...تا مجبور نباشیم تکه های شکسته شده اش را جمع کنیم......هـــه.....ولی ندانستیم....ندانستیم که "قلب" از هرچه باشد،قلب،است...قلبی سراسر احساس،قلبی کوچک ولی بزرگ....به بزرگیی که در یک لحظه میتواند،تمام دنیا را در خود جای دهد...و قلبی عجیب...قلبی که حتی اگر "یک نفر" آن را بشکند،خرد کند،تکه تکه کند،باز هم آن "یک نفر" را در خود جایی می دهد......آره...قلب هایمان را پلاستیکی کردیم تا دیگر نشکند،ولی ندانستیم که این قلب،حتی اگر نشکند،حتی اگر خرد و تکه تکه نشود،بالاخره که،"میسوزد"....هــــه......ندانستیم این پلاستیک اگر نشکند که میسوزد.....سوزشی تا عمق وجود،سوزشی تا عمق احساس.....

قلب هایمان را پلاستیکی کردیم،تا نشکند،غافل از اینکه پلاستیکی بد جور،میسوزاند....بد جور..

amir lonely prince

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۰۷:۳۶
lonely prince

فراموشی۲


و شاید سالها بعد که دست در دستش در خیابان قدم میزنی،اتفاقی از کنار همدیگر رد شوید...

برگردی تا بار دیگر صورتش را ببینی،صورتی که تو را به لحظه های گذشته میبرد....و ناگهان به یاد بیاوری......به یاد بیاوری همه آنچه از یاد برده بودی،دستت را که در دست غربیه‌ ات میبینی و به یاد می آوری که فراموشیت باعث جدایی ات از آشنایت شده.....دست غریبه ات را ول میکنی و به دنبال آن چهره ی آشنا میدوی....خیابان را زیر پا میگذاری تا آن مرد چهره آشنا را پیدا کنی.....میدوی....فریاد میزنی....ناگهان میبینی اش،به سمتش میروی تا معذرت بخواهی و باری دیگر باهم باشید....صدایش میزنی....میروی نزدیک تر....بر که میگردد....هـــــه....نـــه.....او نیست....فقط غریبه‌ی دیگری است که چهره اش شبیه به چهره‌ی آشنای توست....معذرت....بر میگردی و میروی......چه رویاهایی داشتی...حالا که به یاد آوردی اش سعی میکنی پیدایش کنی،تمام دنیا را برای پیدا کردنش زیر پایت میگذاری......ولی نمیدانی و هیچ وقت هم نخواهی فهمید که.....

سالها پیش وقتی آشنایت را به دست فراموشی سپردی و گفتی:شما؟؟..و رفتی....آن لحظه آشنایت خودش را به دست مرگ سپرد....


Amir Lonely Prince

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۰۱
lonely prince

فراموشی۱


آدما مجازی عاشق می شوند،عاشق کسی که حتی یکبار هم آنرا ندیده اند،آدما مجازی دل می بندند،مجازی حرف می زنند،مجازی خیانت میکنن و واقعی می میرند...

خیانت که نه،آدما اهل خیانت نیستن،فقط گاهی فراموشش میکنند...

فراموش میکنند روزی،جایی،برای کسی،کسی شدند،کسی که بی خبر از همه جا است،کسی که نمی داند آدما فراموش کارند...

به او محبت میکند،زندگی اش را به پایش میریزدش،همه کاری برایش میکند....و روزی بی خبر از همه جا و وقتی در رویاهایش سیر میکند،آن طرف،او،بیماریش به کار می افتد...

در دنیای مجازی وقتی دارد با غریبه‌ی دیگری چت میکند،ناگهان،برای همیشه فراموش میکند...

فراموش میکند روزی،جایی،کسی را دیده و دنیای آن کس شده..گر چه او،فراموش میکند....ولی....ولی فراموش شده،هرگز آن را که فراموشش کرده را فراموش نمیکند....

و این چرخه ی فراموشی انسان ها همیشه در حال تکرار است....

واقعا این دنیا دنیای عجیبی است.......دنیای عشق ها و دلبستن های مجازی،دنیای فراموش کارها،دنیای آهن پرستان،دنیای زندگی مجازی و مرگ واقعی......هــــــه......یعنی این بود آن دنیایی که برای وارد شدن به آن شکم مادرم را لگد مال می کردم؟؟!!!!!.........ببخش مادرم،بـبـخـش،ارزشش را نـداشـت.

Amir Lonely Prince

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۱۲
lonely prince