برف....
برف که میباره،خوشحالیم...خوشحالیم از اینکه برف باریده،چون برف رو نعمت خدامیدونیم...لباس زمستونی میخریم...لباس گرم میپوشیم...شال،کلاه،دستکش...برف که میباره خوشحالیم..میتونیم برف بازی کنیم...آدم برفی درست میکنیم..
برف....
برف که میباره،خوشحالیم...خوشحالیم از اینکه برف باریده،چون برف رو نعمت خدامیدونیم...لباس زمستونی میخریم...لباس گرم میپوشیم...شال،کلاه،دستکش...برف که میباره خوشحالیم..میتونیم برف بازی کنیم...آدم برفی درست میکنیم..
میخوام....
شاید سالها بعد مال من نباشی....
شاید هیچ وقت....
هیچ وقت شاید نفهمی من عاشقت بودم....
هستم...
و خواهم بود....
نوشته هایی برای تو
رفتی...خیلی وقته رفتی...خیلی وقته من تنهام...خیلی وقته یکی رو انتخاب کردی که باهاش باشی...خیلی وقته تصمیم گرفتی که باقی روزای عمرتو با یکی دیگه باشی...خیلی وقته...):
نرم افزار "بارونی"
من،بعضی از نوشته هایم را با "بغض" نوشتم،لطفاً با "درد" بخوانید...
اولین نرم افزار ساخته شده توسط:
شاهزاده تنهایی(AMIR Lonely Prince)
"بارونی" برای چشمای بارونی...برای دل شکسته ها.
اگه دل شکسته ایی،اگه تنهایی،اگه چشمای تو هم بارونیه...
پس دانلود کن.
شاید واقعا دیدمت
دیشب دیدمت...
اومده بودی...
نمیدونم چرا،وچجوری...ولی اومده بودی...
هه...وقتی اومدی...از دور دیدمت...
تنها اومده بودی...تنهای تنها...
از دور نگاهت میکردم...
چقدر آشنا
میخام پیرشم...یه شبه....میخام یه شبه اونقدر پیر شم که دیگه منو نشناسی.
روی نیمکت،کنار درخت همیشه بهاری بشینم که تو هر شب از اونجا رد میشی...
و تو رو نگاه کنم..که تو سیاهی شب بهم نزدیک و نزدیک تر میشی...باچشمای مشکی رنگت بهم نگاه میکنی که با کمری خمیده و صورتی خسته...با چشمایی پر از بغض.که هر لحظه ممکنه ازشون سیل اشک سرازیر بشه...نشستم و به چشمای مشکیت،چشم دوختم.
نمیتونم بگم
کاش بعضیا میفهمیدن که از یه تنها،نپرسن چرا تنهاست...کاش میفهمیدن.
آخه میدونی....من یکم مغرورم،البته نبودمااا...شدم.
نمیتونم از دلیل تنهاییم واست بگم،نمیتونم بگم که دلیل تنهاییم یکیه که بی خبر اومد،موند،خودش رفت،ولی یادش موند.
و من،تو خیالم،خیال با اون بودن رو میبافم.
آخه میدونی من اونقدر مغرورم که نمیتونم ازش بگم...نمیتونم بگم چشمای مشکیش باعث شد مشکی رنگ مورد علاقم بشه...نمیتونم بگم حتی صدای قدمهاش،با صدای قدم های دیگران فرق داره.....
نمیتونم حتی بگم که اگر چه رفته،ولی یادش هنوووز هم...هست..
و من اونقدر مغرور شدم،که دیگه قلبم کم کم داره میشه یه تیکه،سنگ...
اینا رو نمیتونم بگم،آخه من دیگه مغرور شدم.