شاهزاده تنهایی

من،بعضی از نوشته هایم را،با "بغض" نوشتم،لطفا با "درد" بخوانید.

شاهزاده تنهایی

من،بعضی از نوشته هایم را،با "بغض" نوشتم،لطفا با "درد" بخوانید.

چقدر آشنا

پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۷ ق.ظ

چقدر آشنا


میخام پیرشم...یه شبه....میخام یه شبه اونقدر پیر شم که دیگه منو نشناسی.

روی نیمکت،کنار درخت همیشه بهاری بشینم که تو هر شب از اونجا رد میشی...

و تو رو نگاه کنم..که تو سیاهی شب بهم نزدیک و نزدیک تر میشی...باچشمای مشکی رنگت بهم نگاه میکنی که با کمری خمیده و صورتی خسته...با چشمایی پر از بغض.که هر لحظه ممکنه ازشون سیل اشک سرازیر بشه...نشستم و به چشمای مشکیت،چشم دوختم.

و تو دلت به حال این پیرمرد غریبه و غمگین بسوزه....کنارم بشینی...

از حال زار و چشمای غمگینم بپرسی...

بگم...اینا همش تقصیر اونیه که تنهام گذاشت...بپرسی....از مقصر این حالم بپرسی...

بپرسی...چرا...بپرسی کی...

و من بشکنم...بشکنم شیشه‌ی این بغض لعنتی رو....و قطره قطره اشک....از چشمام سرازیر بشه...

بگم...چون دلش پیش یکی دیگه بود...بگم یکی که عزیزترینم بود...

و دستای پیرم،شروع کنه به لرزیدن...

بغلم کنی...با اون دستای گرمت،دستمو بگیری....شیشه‌ی بغضت توهم بشکنه...

بگی آخه چجوری تونست...

تو چشمات نگاه کنم...مثل نگاه اون روزام...گرم،عمیق...طولانی....

بگم اون،نه...من نتونستم....نتونستم بهش بگم...نتونستم....

آخه ترسیدم...ترسیدم اگه بهش بگم....اون بره...و برای همیشه از دستش بدم....

دلت یهو بلرزه...یاد یکی بیوفتی...یادم بیوفتی...

از اسمش بپرسی....

بعد...من بلند شم...ازش برات بگم.......و بعد برم....برم از پیشت....

تو چشم بدوزی به رفتنم....و بعد با خودت بگی....چقدر آشناست برام.


amir lonely prince

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی