فراموشی۲
فراموشی۲
و شاید سالها بعد که دست در دستش در خیابان قدم میزنی،اتفاقی از کنار همدیگر رد شوید...
برگردی تا بار دیگر صورتش را ببینی،صورتی که تو را به لحظه های گذشته میبرد....و ناگهان به یاد بیاوری......به یاد بیاوری همه آنچه از یاد برده بودی،دستت را که در دست غربیه ات میبینی و به یاد می آوری که فراموشیت باعث جدایی ات از آشنایت شده.....دست غریبه ات را ول میکنی و به دنبال آن چهره ی آشنا میدوی....خیابان را زیر پا میگذاری تا آن مرد چهره آشنا را پیدا کنی.....میدوی....فریاد میزنی....ناگهان میبینی اش،به سمتش میروی تا معذرت بخواهی و باری دیگر باهم باشید....صدایش میزنی....میروی نزدیک تر....بر که میگردد....هـــــه....نـــه.....او نیست....فقط غریبهی دیگری است که چهره اش شبیه به چهرهی آشنای توست....معذرت....بر میگردی و میروی......چه رویاهایی داشتی...حالا که به یاد آوردی اش سعی میکنی پیدایش کنی،تمام دنیا را برای پیدا کردنش زیر پایت میگذاری......ولی نمیدانی و هیچ وقت هم نخواهی فهمید که.....
سالها پیش وقتی آشنایت را به دست فراموشی سپردی و گفتی:شما؟؟..و رفتی....آن لحظه آشنایت خودش را به دست مرگ سپرد....
Amir Lonely Prince